عبدالمحمد خیرعلی مشاک
بیسیم چی عارف 2
تربیت قرآنی و آراستگی روحی، از او جوانی قابل اعتماد برای مسؤلیت پذیری درجلسه قرآن ساخته بود .
با خواهش و در خواست من ، پس از بازگشت پیروزمندانه از عملیات خیبر مسؤلیت جلسه کودکان و نوجوانان مسجد حجت ابن الحسن عج را پذیرفت . این در حالی بود که عبدالمحمد اهل و ساکن صحرابدر ، حوالی مسجد حصیربافان بود و مسجد حجت ابن الحسن عج در شمالی ترین نقطه شهر .
اگر کسی مشتاق دیدن اهل بهشت است ،در خصوصیات جوانان رزمنده و شهید دفاع مقدس دقیق شود . و برای رسیدن و پیوستن به آنها راه نه چندان آسانی وجود دارد که با تلاش و کوشش ؛ رسیدن برای همه امکانپذیر است .
عبدالمحمد دایما در حال رشد بود و به رشد اطرافیان هم کمک میکرد . یک پای ثابت مشارطه ها یا همان قول و قرار های معنوی ،در گروهان ؛ عبدالمحمد بود .
حداقل نیم ساعت پیش از نماز صبح بیدار شده و دیگرانی را هم که در خواست کرده بودند ، برای نماز شب بیدار می نمود .
از تمام لحظات شبانه روزش حداکثر بهره برداری را میکرد . برنامه های عبادی و معنوی فردی ، شرکت در کلاسهای آموزشی ، حضور در فعالیتهای ورزشی ، انجام تکالیف درسی . استراحت و خواب در حد حداقل نیاز .
در غیر ماه مبارک رمضان ، خلوت خود را با دعاهای با مفاهیم عرفانی مثل دعای ابوحمزه نورانی میکرد .
هرچه مدت حضور او در جبهه بیشتر می شد ,، رشید تر ، پخته تر و نورانی تر میگردید . چهارمین سالی بود که در جبهه ها حاضر شده و از هرحیث وزین و شایسته شده بود
نگاه معنوی و توأم بامعرفت او به دفاع مقدس قابل ستایش بود . به نصرت خداوند امید و اطمینان قلبی و قطعی داشت . البته این دیدگاه عمومی رزمندگان بوده ، هست و خواهد بود .
بارها و بارها آثار لطف و مرحمت الهی را که شامل حال ما میشد ، در حین وقوع به همدیگر و سایر رزمندگان نشان داده و گوشزد می نمود.
از عروج خود مطمءن بود ولی از احساسی شدن فضا جلوگیری می کرد . میدانست که چقدر اورا دوست داریم لذا حاضر به ناراحتی ما نبود . بلکه به دنبال غفلت و فریب ما بود میگفت خیالتان راحت باشد. بادمجان بم آفت ندارد .
اورا کنار کشیدم گفتم : عبدالمحمد ؛ چند سال است که در یک سنگریم میدانم که به کجا رسیده ای . دنبال گول زدن من نباش . ما را هم فراموش نکن . وباز هم با شوخی و خنده سعی کرد که فضا را عوض کند واز جاری شدن سیل اشکهایم جلوگیری نماید .
صبح روز بیستم بهمن ماه شصت و چهار وقتی برای گرفتن وضو از محلی که در آن مستقر بودیم خارج شد بلافاصله برگشت جستی به هوا زد و با ذوق و شوق زایدالوصفی گفت : امشب عملیات است !!
با تعجب پرسیدم مگر پیک قرارگاه پیامی آورده ؟ گفت: نه .
پیام هم خواهد آمد . بیایید ببینید خدا سپاهش رو فرستاد .
وقتی به بیرون آمدیم متوجه شدیم که ابرهای متراکم از جنوب و غرب بالا آمده و تمام افق و آسمان را اشغال نمودند .
پیش بینی عبدالمحمد درست بود . ساعتی بعد پیک هم آمد و همه برای عملبات به جنب و جوش افتادند.
ترددها و بویژه تردد ماشینهای سنگبن فوق العاده افزابش یافت و اگر آنروز هوا ابری نبود . . . .
ادامه دارد . . .
علیرضا زمانی راد






